«موضوع تقلید و اجتهاد»
یکی دیگر از مقولات حادّی که در هر زمان و مکانی مطرح میشود، اجتهاد و مذهبگرایی، عدم پایبندی به مذهب، شکستن باب اجتهاد، بستن باب اجتهاد و... است. چون این قضیه نیز آثار تربیتی مهمی بر حیات امت اسلامی میگذارد، نیازمند بررسی و بازنگری است.
به عنوان مثال: «جاحظ» در قرن سوّم هجری، امّت اسلامی را اینگونه توصیف کرده است: «امّتی است حامل ذهنیت عوام و دارای اخلاق و روحیهی بردگان و سرشت گلّهی گوسفندان...» در حقیقت این توصیف شایستهی ما نیز هست و جاحظ امّت اسلامی را در دورهای این چنین توصیف کرده است که همچنان سالار ملّتهای روی زمین و صاحب اولین دولت در دنیا بود. ولی با وجود این، وی امت اسلامی را چنین توصیف کرده است: «امروزه امت اسلامی ما دارای ذهنیت عوام، اخلاق و روحیهی بردگان و سرشت گلّهی گوسفندان است».
شاید بپرسید که این وضعیت از کجا نشأت گرفت؟ بدیهی است که از قضیهی تقلید به وجود آمد.اجداد و اَسلافِ ما در آغاز، قضیهی تقلید را به عنوان یک گزینش موقّت برای امت ارائه دادند. امّت اسلامی در آن زمان، در حال گذار از یک بحران بود. حاکمانش با کمک گروهی از عالمان دنیاپرست و دینفروش میخواستند همهی تمایلات و خواستههایشان را جامهی عمل بپوشانند. در این اثنا، امّت اسلامی در صدد دفاع از دینش برآمد و اعلامداشت: خیر، هر اموری که در کتاب و سنّت یا درگفتههای امامان چهارگانهای که علم، دین، تقوا و پرهیزکاری آنها قابل اعتماد است، نیامده باشد، مردود و بیاعتبار است. ... آنان با این شیوه میخواستند راه را به روی وعّاظِ سلاطین و درباری ببندند. هرگز نمیخواستند قضیهی تقلید، یک امر واجب الاِجرای شرعی تلقی گردد و آیات قرآن و احادیث پیامبر (ص) به دست فراموشی سپرده شوند.
امّا این قضیه آن چنان از مسیر خود خارج شد که در قرن چهارم هجری یکی از عالمان بزرگ مذهب حنفی به نام «ابوالحسن کرخی» میگوید: «هر آیه و حدیثی که مخالف رأی ماست، بدان که قابل تأویل و یا منسوخ است.»
به این ترتیب «مذهب حنفی» به اصلِ دین و «کتاب و سنّت» به فرعِ دین تبدیل میشوند!
این قضیهی بسیار خطیر، یکی از بحرانهای سختی بود که ذهن مسلمانان را درگیر خود ساخت. حال چگونه این مسأله از یک امر احتیاطی به یک امر عادی با آن همه آثار سوء روانی و تربیتی، تبدیل شد؟!
تصویری از بحران فکری
در حقیقت بنده این گونه قضایا را عامل اصلی تبدیل امّت اسلامی به جماعتی بیمسئولیت میدانم که هر حاکم قُلدر و زورگویی آن را به پیش براند و به میل و رأی خود در شؤون آن، تغییر و تحوّل ایجاد نماید.
عواقب تربیتی و فرهنگی، ما را به عنوان انسانهای بیثبات و متزلزل، آمادهی پذیرش چنین وضعیتی کرده است. «امام ماوردی» از فقهای بزرگ ما –که رحمت خدا بر او باد- میگوید: «امامت انسان ظالم جایز است و احکام او قابل اجراست و همچنین، امامت شخصی که با زور و قدرت بر سر کار آمده باشد، صحیح است». امامت شخصی که با زور و قدرت بر سر کار آمده باشد، صحیح است». وی همچنین میافزاید: «امامت، مانند عقد نکاح، با بیعت دو نفر صورت میگیرد!» این در حالی است که وی از بزرگان فقها، و متوفای سال 450 هجری است.
پس تازمانی که در میراث فکری و فقهی ما اینگونه خللی وجود دارد (یعنی هر کس با بیعت دو نفر –مانند عقد نکاح- امام و پیشوای مردم شود و کسی که با یک زن ازدواج میکند، همانند شخصی باشد که بر یک امّت حکمرانی میکند!) بسیار طبیعی است که امّت دچار ضعف و سستی و اضمحلال شود. بدیهی است که مشکلات امروزهی امّت اسلامی، با این تفکّرات پیوند دارد و اصولاً این افکار موجب تبدیل امّت به جماعتی بیمسؤولیت شد، که بدنبال آن، در سال 656 هجری، با تهاجم مغولان، بغداد سقوط کرد و چه انسانهایی که حلقآویز و چه سرهایی که از تن جدا نشدند و چه سیلابهایی که از خون جاری نشد!!
این تفکّر مرده و بیجان که به هیچ دلیلی از کتاب خدا و سنّت رسولالله مستند نیست؛ بلکه زادهی این عوامل نسنجیده است، باید وارسی و بازنگری شود و این بازنگری جز از راه عمل جرّاحی امکانپذیر نست. به عنوان مثال، اگر یکی از دانشجویان دانشگاهها موضوع «پایاننامهاش» فرضاً دربارهی اجتهاد باشد و از او خواسته شود که به بحث و بررسی و تحلیل بپردازد، اگر چه بخواهد کارش را آغاز نماید و کسی را نیز بیابد که راهنمایی او را برعهده بگیرد؛ لیکن پایاننامهاش پذیرفته نمیشود، مگر اینکه یک شکل توصیفی داشته باشد و از تجزیه و تحلیل بپرهیزد.
در دفاعیههایی که از پایاننامههای فوق لیسانس و دکترا در همهی کشورهای عربی و اسلامی به عمل میآید، همواره میشنویم که دانشجو به جرم اینکه گفته است: «رأی و اعتقاد من چنین است»، مورد اتهام قرار گرفته است؛ زیرا به او گفته میشود که تو کیستی تا صاحب نظر باشی؟ چگونه جرأت میکنی بگویی نظر من این است؟ اصلاً این نظر را از کجا آوردهای؟ گویی که امر مطلوب و پسندیده آن است که انسان بر عقل و نظر خویش خط بطلان بکشد! در این میان، هرگاه دانشجو سخنی بگوید و آن را به یکی از مراجع قدیمی منسوب ننماید، این کار وی، جُرمی بزرگ محسوب میشود و چه بسا پایاننامهاش مورد قبول قرار نگیرد و دچار مصیبتهای عمده شود.
به اعتقاد ما، مباحث و تحقیقاتی پسندیده و مطلوبند، که جنبهی توصیفی ندارند، بلکه کاملاً تحلیلگرایانه و نقّادانه هستند. باید این قضایا را از نو طرحریزی نمود و به تبیین آثار و عواقب منفی آن پرداخت و مقولات مربوطه و مشکلاتی را که از آنها ناشی میشود مورد پژوهش قرار داد تا بتوانیم سیر اندیشهی اسلامی را تصحیح نماییم.
راهکارها
بنابراین، بحران فکریی که ما در آن به سر میبریم، یک بحران ملموس و واقعی است. همچنین بحران در منابع، روشها و قضایای اساسی تاریخی، بدترین آثار منفی را در ذهنیت، روحیه، روش و تفکّر ما داشتهاند که بسیاری از تلاشهای اصلاحطلبانه را ناکام گذاشتهاند. در تاریخ امّت، تلاشهای زیادی به عمل آمده که اکثرشان مخلصانه و موفّق بودهاند؛ امّا این قضایا غالباً در میانهی راه قد عَلَم کردهآند و بسان یک «غدّه» ترکیدهاند و هر حرکت اصلاحطلبانهای را با شکست مواجه نموده و قبل از رسیده به نتیجه، آن را بیفرجام گذاشتهاند.
بنابراین، ما بویژه در مقولهی «فکر»، نیازمند ترسیم روشهای سالم فکری، به دور از شخصیت فکری غرب و نفوذ و سیطرهی آن هستیم. ما باید مشکلات فکری مربوط به مسائل طرحشده روز را بررسی و بازنگری کنیم و بر این باوریم که در این زمینه از شخصیت ممتازی برخورداریم و میان ما و سایر افراد بشر، مقولات مشترکی وجود دارد، که ناگزیریم این قضایای مشترک و ویژه را مشخص کنیم. به عنوان مثال تمام دانشها و مسائل فکری مربوط به موضوعات علوم طبیعی و ماده و پدیدهها و ویژگیهای آن، از جمله موارد مشترک فکری میان ما و دیگران است که روشهای آن از بیطرفی علمی برخوردار است؛ زیرا این علوم بر اساس تجربهی حسّی و ملموس از حیات مادّی استوار است.
تو دارای دو چشم هستی وا نسان مغربزمین هم همینطور. تو دو گوش داری او هم دوتا. تو یک مغز داری او هم یک مغز. حیات برای همه یکسان است و وظایف و تواناییهای آن نیز مشترکند. بنابراین حقایق مادّی مانند دلایل تجربی-حسّی هستند و حیات یکسان است همچنانکه تجارب هم یکسانند و هر انسانی میتواند پا به عرصهی تجارب بگذارد.
از این رو تجارب، با تغییر ملیتها، ادیان، تمدّنها و مکاتب، تغییر پیدا نمیکند و از هر گونه دستآورد بشری در این زمینه میتوان استفاده کرد. دانشهای هستیشناسی برای تمام انسانها یکی هستند و موضوعات آنها، مادّه و پدیدههای مادّی است، که با اختلاف افکار و ادیان و تمدّنها، دگرگون نمیشوند. روشها، قونین و حقایق علوم ریاضی و سایر علوم دیگر مانند: شیمی، پزشکی و زمینشناسی هرگز با اختلاف ادیان، دستخوش اختلاف ودگرگونی نخواهند گردید.
بسیاری از ثمرات تجربهی انسانها در زمینهی ابزار و وسایل، سیستمها، مؤسّسات و آگاهیهایی که راهنمای انسان در راه تلاش برای رسیدن به اهداف هستند، به این منظومه از حقایق علوم طبیعی که به بحث دربارهی ماده و پدیدههای آن میپردازد مربوط میشوند. علیرغم جدا بودن هدفهای ما مسلمانان از اهداف و مقاصد دیگران، برای کسب تجارب انسانی در زمینهی استفاده از ابزار، وسایل، سیستمها و مؤسسات، غالباً میتوان آنها را اقتباس کرد و با تغییرات اندکی، از آنها الگو گرفت.
به عنوان مثال، نهادهای موجود در غرب از جمله «پارلمان» نهاد بسیار مناسبی برای نظارت بر دولت است. اما من نمیخواهم از طریق آن، دموکراسی را پیاده کنم، بلکه از آن به عنوان یک نهاد برای اجرای احکام اسلامی و نظارت بر حُکّام در عرصهی اجرای شریعت، استفاده میکنم. صورت مسأله در رابطه با ما چیزی غیر از دموکراسی است.
صورت و قالبی که خداوند متعال برای رسیدن به درستترین آرا و نظرات به ما فرمان داده، این است که همگی ما به شور و مشورت بپردازیم. دموکراسی غربی یک عملیات برخورد و کشمکش میان اقلّیت و اکثریت، مجالس سنا و نمایندگان از یک طرف و میان حکومت و مخالفان و هر اندازه تعداد آراء به نفع یک تصمیمِ مشخّص بیشتر باشد، آن تصمیم، تصویب خواهد شد. در اینجا گویی که مسأله، کشمکشی برای اتخاذ تصمیمی به نفع مجموعهای از این گروههاست.
به نظر ما «شورا»، گفتگو و همکاری برای رسیدن به حق، صواب و بهترین راههای ممکن است و همگی مردم در این گفتگو برای رسیدن به بهترین و درستترین تصمیمات شرکت میکنند، هم مخالفان و هم دولت، هم احزاب موافق و هم احزاب مخالف.
پس نهاد «شورا» با نهاد «دموکراسی» کاملاً مغایر است. امّا آیا ما هم با بعضی از گروههای اسلامی همصدا باشیم که کاستن اختیارات حاکم مستبد را جایز نمیدانند؟ آیا خود نهاد «شورا» نباید اختیارات حاکم را محدود کند؟ آیا تمام صلاحیتها و اختیارات را به خلیفه بدهیم و او را در تمام امور مورد محاسبه قرار بدهیم؟ اگر همهی صلاحیتها و اختیارات به او تفویض شد -چنانکه در اکثر کشورهای اسلامی بدین منوال است- چه کسی او را بازخواست کند؟ نباید از خاطر دور داشت که فلسفهی وجودی پارلمان (نهاد شورا) نزد ما مسلمانان، در شیوهی کاربرد آن نهفته است که قرآن ما را در قبال آن ارشاد و رهنمایی کرده است؛ امّا خود این نهاد و راه دستیابی به آن از طریق انتخابات مستقیم یا غیر مستقیم، جزو تجارب انسانی است و من میتوانم به بررسی وتجزیه و تحلیل این تجارب بپردازم و از آنها استفادهی شایان ببرم؛ بدون اینکه مقلّد و یا پیرو کسی قلمداد شوم.
بنابراین ما در علوم طبیعی، مادّی، تکنولوژی و کاربردی، نیازمند راهنمایی هستیم. امروزه سزاوار است که اهداف و مقاصد این علوم، رویکردی اسلامی به خود بگیرند؛ آنگاه اگر به پیشرفت علمی نایل شویم، سَیر پیشرفتمان بر اساس تکبّر و برتریجویی و فاسد در روی زمین نخواهد بود.
تمدن معاصر، به پیشرفتهای چشمگیری رسیده است؛ اما با انگیزهی برتری جویی و تکبّر و فساد در زمین. اکنون ابرقدرتها در صدد رفتن به کرهی ماه هستند تا به اجرای آزمایشهای گوناگون بپردازند؛ انواع سلاحهای شیمیایی، میکروبی و اتمی تولید میکنند؛ امّا همهی اینها به خاطر برتری جویی و استکبار در زمین و راهانداختن فساد و ویرانی است. توجّه و اهتمام به همهی این علوم بر من لازم است؛ امّا شایسته است که از چهارچوب این ضوابط کلّی خارج نشوم؛ نه خودم خواهان برتری جویی و فساد در زمین باشم، و نه به کسی هم اجازهی آن را بدهم. این اصل را در تمام زمینهها باید رعایت کنم، چه صنعتی و چه کشاورزی و ... کسی که میخواهد «تریاک» کِشت کند، به او میگویم: این کار ممنوع است... او خواهد گفت: چرا؟ این اهم یک نوع کشاورزی است و خداوند آن را مباح کرده است. در پاسخ میگویم: درست است، اما کِشت این محصول، منجر به فساد و ویرانگری میشود و سزاوار است مثلاً به کِشت گیاهان دارویی بپردازی.
بنابراین در مورد این علوم، باید رویکردی اسلامی ایجاد کرد و در رابطه با مؤسّسات نوین، اجزای سودمند آنها را اقتباس نمود و در چارچوب اسلام قرار داد.
اما قضایای دیگری نیز مطرحند که بسیار اساسی و پراهمیت هستند و از دیدگاه غربیها، به عنوان علوم انسانی و جامعهشناسی شناخته میشوند که منشأ همهی مصیبتها هستند. موضوع و هدف علوم انسانی و جامعهشناسی، انسان است، که دیدگاه مکاتب بشری و ادیان و تمدّنها در خصوص آن متفاوتند. زیرا هر مکتب، تمدّن، فرهنگ و دینی، دارای یک نوع جهانبینی ویژه دربارهی هستی، حیات و انسان است.
اینکه هدف از آفرینش انسان چیست؟ و چه دیدگاهی دربارهی طبیعت این «هستی» وجود دارد و چه نوع اخلاقی باید حکمفرما باشد و کدام سیستمها و روابط سزاوار و شایسته است؟ و از کدامها باید چشمپوشی کرد؟ همگی این امور، موضوعات علوم انسانی و جامعهشناسی هستند.
چنانکه گفتیم این علوم از دانشهای مادّی و موضوع مؤسسات، جداست و یک اندیشهی مشترک جهانی نست؛ بلکه ادیان و مذاهب دربارهی آن اختلاف نظر دارند؛ اگر چه در برخی از روشهایشان یک نوع وجه اشتراک انسانی هم بیابیم. اگر در بحث و تحقیق و بررسی ابزار و وسایل، روش «استقراء» را در پیش گیریم، چگونه میدانیم کدام راه مشکل و کدام ساده است؟ و چه چیزی زیانبخش یا سودمند است؟ و کدام به مصلحت ماست یا به تباهی ما منجر میشود؟ شاید بتوانیم در رابطه به روشها، یک وجه اشتراک انسانی میان خویش و تمدّنهای دیگر بیابیم؛ اما دیدگاه و تصوّر ادیان در خصوص انسان، حیات و هدف از خلقت، کاملاً متفاوت است.
بدون تردید، هنگامی که دانشمندی مسلمان به بررسی در هندسه یا علم پزشکی مشغول است، در ایجاد سازگاری میان فکر پزشکی یا هندسی و ابزار و وسایل، با مشکلی روبرو نمیشود. اما وقتی که به تحقیق در فلسفهی غرب –که پا را از گلیم فراتر نهاده- میپردازد، آشکارا میبیند که این فلسفه، انسان را فرمانروای هستی قرار داده و خداوند را در مرتبهای نازلتر از انسان گذاشته است.
طرفداران این فلسفه میگویند: «باید خداوند جانب مصلحت را رعایت کند و بر او واجب است که انسان را مورد عفو قرار دهد و همه چیز را به او عطا کند و اشتباه و خطاکاری او را بپذیرد و از آنها چشمپوشی کند؛ امّا او حق ندارد بگوید این حلال است و آن حرام. باید زنا را مباح کند و در زمینهی اقتصادی ربا را حلال کند». انسان با این گفتهها از تمام حدود و مرزهای خداوند تجاوز کرده است. آنها اضافه میکنند: «خداوند حق ندارد انسان را وارد دوزخ کند؛ زیرا این کار تهدیدی علیه انسان و آزادی اوست.»
از دیدگاه آنان، تمامی نیازمندی انسان در این خلاصه میشود که در کلیسا حضور فیزیکی داشته باشد و بدینترتیب، رابطه او با خداوند، از این حد فراتر نمیرود.
به راستی من هنگامی که چیزی دربارهی هنرهای غربی میشنوم یا کتابی دربارهی آن میخوانم، احساس بیزاری میکنم؛ زیرا این هنرها ارزش خود را بر برهنگی استوار کردهاند و تمامی ارزشهای مربوط به زیبایی را متعلّق به زن و مرد برهنه میدانند و میدانهای شهرها و پارکها پر از مجسمههای لخت و عریان است.
من از اینکار متنفّرم؛ زیرا مِ مسلمان، فرزند تمدّنی عفیف و پاک هستم. اگر از تمدّن شاهان مصر هم نشأت گرفته باشم، آنها نیز در اوضاع و شرایط گوناگون، اهل پوشش بودهاند. اگر اصل و نَسبم به بابلیها هم برگردد، تمدّن آنها هم تاحدّی پوشده بوده است. از هر جا و مکانی آمده باشم، بر این باورم که برهنگی در خورِ من نیست. به اعتقاد من برهنگی یک نوع اهانت به انسان است. در حالیکه نزد غربیها یک کرامت به شمار میآید. لذا از ادبیات و هنرهای غرب گریزان و بیزارم. اُنس و الفتی را که در علوم کاربردی و تکولوژی که هر دو محصول تمدن و عقل غربند، مییابم، در ادبیات و هنرهای غربی احساس نمیکنم.
از این رو فلسفه، علوم اجتماعی، هنر، ادبیات و علوم انسانی باید از قبیل صنایع بومی باشند.
در اینجا باب سخن را دربارهی قضیهی «معرفت» در زمینهی علوم انسانی و جامعهشناسی میگشاییم. موضوع این علوم، انسان است؛ خواه به صورت فرد یا جامعه یا دولت. و فرهنگ انسان و روحیه و ذهنیت او، هر دو در خدمت یکی از این جنبهها هستند.
اولین کاری که باید بکنیم، از میان برداشتن تفکّر خرافی و پوچی است که قرآن کریم و سنّت نبوی را فقط به عنوان منبع احکام شرعی: حلال و حرام، معرفی میکند. در حقیقت ما این تفکّر را خرافی و قضیهی خطرناکی میدانیم که از دیرباز عقل مسلمان را مختل کرده است و او را واداشته است تا حدود ششهزار آیه را از قرآن کریم به کناری بگذارد و فقط به مجموعهای محدود از آیاتِ مربوط به مسائل حلال و حرام متمسّک شود. ما میخواهیم که قرآن کریم همانطور که منبع احکام اسلامی است، به یک منبع فرهنگ و معرفت نیز تبدیل شود. فقیهان، تعداد آیات احکام را سیصد آیه میدانند، برخی دیگر از آنان گفتهاند: «مجموع آیات احکام، پانصد آیه است و احادیث احکام میان پانصد تا هزار و دویست حدیث در نوسان است».
ما میخواهیم بگوییم که همهی اینها درست است؛ اما قضایای دیگری موسوم به علوم انسانی و جامعهشناسی وجود دارند که قرآن کریم دربارهی آنها بحث کرده و انسان را به سوی آنها رهنمود کرده است و باید به ارشاد و هدایت قرآن کریم در این زمینهها پی ببریم.
علم روانشناسی، انسان و روان انسان را مورد بحث قرار داده است و دانش جامعهشناسی، جامعه و قضایا و مشکلاتش را به بحث و بررسی گذاشته است. قرآن کریم و سنّت نبوی را فقط به عنوان دو منبع احکام شرعی میشناسیم در حالیکه منابع فکر و فرهنگ و معرفت و تمدّن ما هستند و هر مسلمانی به آنها مراجعه میکند! انسان مسلمان دارای هر تخصّصی باشد یک روز از زندگیش بدون ارتباط با آیهای از قرآن یا حدیثی از پیامبر (ص) سپری نمیشود.
برای عملی کردن این کار باید اقدامات ذیل را انجام داد:
1-باید قرآن کریم و سنّت صحیح نبوی را بازخوانی کنیم و آیات و احادیث را بر اساس موضوعات علوم انسانی و جامعهشناسی تقسیم و دستهبندی نماییم، تا رهنمودها و احکام آن را استخراج کنیم. در تاریخ ما بسیاری از آیات و احادیث با فقه درآمیخته و نیازمند بحث و بررسی و تدوین مجدّد است و همانگونه که فقیهان و دانشمندان علم اصول برای دستیابی به حکم شرعی، روشهای اجتهاد را وضع کردهاند، باید برای درک کتاب و سنّت در زمینههای علوم انسانی و جامعهشناسی، روشی را بنیانگذاری کنیم تا از طریق آن، به چگونگی کاربرد کتاب و سنّت در این زمینهها دست یابیم.
2-لزوم اطلاع از همهی میراث اسلامی در زمینههای علوم انسانی، جامعهشناسی و قضایای مربوط به آن؛ زیرا در میان ما برادرانی وجود دارند که در زمینههای تربیتی، ارتباطات، روانشناسی و ... دارای تخصّص هستند. جوانِ تحصیلکردهای که به عنوان دستیار با ما همکاری میکند، مدتی پیش، یکی از کتابهای «فخر رازی» را به او دادم. او که تحصیلکردهی آمریکا و متخصّص در روانشناسی است، تا کنون اطلاع نداشته است که مسلمانان چیزی به نام وانشناسی میدانند. وی روزی نزد من آمد و گفت: در شگفتم! تمامی آنچه که در دانشگاه خواندهام ناقص است؛ حتی اصطلاحات آن هولناک و وحشتآور است! آیا این درست است که این کتاب در سال 606 هجری نگارش یافته؟ گفتم آری و فخرالدین رازی در سال 606 هـ. وفات کرده است و این کتاب، قرنها پیش از تولد «فروید» و صاحبان مکاتب مختلف روانشناسی، نگارش یافته است.
به عنوان مثال، این یکی از فرزندان مسلمان است که نمیداند قرآن کریم و سنّت نبوی و میراث اسلامی میتوانند مرجعی برای او باشند. لذا، او درآینده یک استاد روانکاو یا روانپزشک میشود؛ اما در همهی خاستگاههای و روشهایش، با دیدگاه و فلسفه غربی برخورد میکند. از این رو لازم است با انجام دادن تحقیقاتی جهت تسهیل آگاهی متخصّصان بر میراث فرهنگ اسلامی و تقسیمبندی و نقد و غربال آن، اقداماتی به عمل آید و موضوعاتی که مربوط به بحث و بررسی علوم انسانی و جامعه شناسی هستند، مورد تحقیق قرار گیرند.
3-لزوم تحقیق و بررسی میراث فکری-فرهنگی معاصر؛ میراث فکری-فرهنگی غرب، یک میراث انسانی است و همهی افراد بشر در آن سهیم هستند. چه، غربیها از کتابهای گذشتگان ما استفادهی شایانی بردهاند و با الگوپذیری از مراجع ما، با دیدگاه خویش آن را عرضه کردهاند. ما باید به بررسی این میراث بپردازیم؛ اما نه به شیوهی کنونی؛ بلکه باید با ملاک و معیار قرار دادن کتاب و سنّت پاک نبوی و مجهّز شدن به دیدگاهی برگرفته از میراث نقّادانه و پژوهشگرانه بپردازیم تا بتوانیم آن را پاکسازی کنیم و سره از ناسره و نیک از بد و مفید و مضرّ آن را از همدیگر جدا سازیم و در نهایتِ امر، از موارد شایسته و مفید آن الگو برگیریم.
در این زمینه برای رسیدن به هدف، باید یک «روشِ شناخت» را بنیان نهیم. همانطور که گفتیم، اگر علمای «علم اصول» برای استفاده از متون دینی در زمینهی اصول فقه، یک روش شناخت را ابداع کردهاند؛ ما نیز در این زمینهها باید داریا روشی باشیم که نتایج مطلوبی را عایدمان کند.
«شکل اول» که در مبحث روشهای برخورد با فکر غربی آن را عرضه کردیم، خلاصهی این رشد و تحول را نشان میدهد. در پایان به این نکته اشاره میکنم که «مؤسسهی جهانی اندیشهی اسلامی» در تلاش است با اتخاذ برنامهها و پروژهها وتهیهی دستورالعمل، این کار را به عهده بگیرد.
اما وسایلی که مؤسسه آنها را به کار میگیرد عبارتند از:
تشکیل سمینارها: مانند همین سمینار که هم به گفتگو پرداخته، افکار و دیدگاههایمان را به بحث و بررسی میگذاریم و تا حدی به آگاهی و بینش مشترکی در خصوص این موضوعات نایل میشویم. سمینارهای ما، گاهی اوقات اختصاص به یک علم مشخّص دارند و گاهی مجموعهای از دانشها را در بر میگیرند؛ مانند مجموعهی علوم رفتاری؛ یا صرفاً علوم تربیتی یا روانشناسی را برمیگزینیم و از مجموع تحقیقاتی که علما و اساتید شرکتکننده به ارائهی آنها میپردازند، نگرشی یکسان در مورد این قضایا روشن میشود.
* نظرخواهی از علما و پژوهشگران متخصّصی که به تواناییشان بر ابداع و نوآوری در این زمینهها، اطمینان پیدا کردهایم.
* تلاش برای تشویق دانشجویان تحصیلات تکمیلی (فوق لیسانس و دکتری) برای برگزیدن موضوعاتی که در آینده امکانِ به کارگیری و استفاده از آنها وجود داشته باشد و چه بسا تحقیقاتشان در این زمینهها حجم انبوهی از رسالههای آنان را تشکیل دهد.
* نشر تحقیقات و پژوهشها از راههای مختلف پخش و توزیع، مانند: کتاب، مجله، روزنامه و دیگر وسایل مناسب.
* پذیرش بعضی از پژوهشهای ارزندهای که پژوهشگران قبل از فارغالتحصیل شدن یا پس از اخد مذرک علمیشان به ارائه آنها میپردازند.
* برای انتشار تحقیق یا نگارش درمورد یکی از موضوعات، هر از چندگاهی، اقدام به تهیهی طرحهای علمی گستردهای کنیم که اساتید متعدد در آن شرکت نمایند. امری که ما را در تبادل آرا و افکار یاری میکند.
* ایجاد نوعی خیزش فکری برای تحقق بخشیدن این موضوعات.
این بررسی بسیار سریع و در عین حال کلّی و فراگیر، حجم بحران و اهمیت موضوعی را که به آن پرداختهایم روشن میکند. چنانکه در آغاز متذکر شدیم، ما بر این باوریم که اگر پنجاه دانشگاهی که در جهان اسلام وجود دارند، با تمام تواناییهای موجودشان به تحقیق و بررسی این قضایا بپردازند، چه بسا بعد از پانزده تا بیست سال، نتایج قابل توجهی در اختیار ما قرار دهند. اما «مؤسسهی جهانی اندیشهی اسلامی» با تلاشهای ناچیزش، شاید به گذشت چندین نسل زمان احتیاج داشته باشد. ولی به نظر من، مسؤولیت اساسی ما عبارت است از برنامهریزی دقیق و رسیدن به ایدههای عملی که بتوان آنها را بر همهی مسلمانان تعمیم داد و بر اساس آن، امّت اسلامی را آگاه و بیدار نمود، تا افراد بیشتری قادر به مشارکت باشند.
هنگامی که ما روزهای آغازین کار مؤسسه را سپری میکردیم، تجربه جالبی کسب کردیم که ذکر آن خالی از لطف نیست. ما کتاب «اسلامیة المعرفة» را به زبان انگلیسی (Islamization of KNOWLEDGE) نوشتیم و لیست هفت هزارتن از اسلام شناسان و جامعهشناسان جهان اسلام و غرب را گرد آوردیم و برای پنجهزار نفر از آنان نامهای به انضمام یک نسخه از این کتاب فرستادیم و از آنان درخواست کردیم که کتاب را مورد بررسی قرار دهند و با تأمل در آن، دستورالعمل و طرح مختصر کتاب را نیز بررسی کنند و ما را از آرا و نظراتشان مطلع سازند. به خاطر دارم که کرایه پستی ارسال کتابها، از مرز پنجهزار دلار گذشت. اما شمار کسانی که پاسخ دادند چند نفر بود؟ از مجموع 5000 نفر، فقط 283 تن دعوت ما را پاسخ گفتند که 56 نفر از آنها مطالبی را به نگارش درآوردند و بقیه به یک نامهی تشکرآمیز اکتفا نمودند!... از پنجاو شش بحثِ به عمل آمده فقط سه مورد آنها به اضافهی سه مبحث که توسط خود دستاندرکاران مؤسسه ارائه شده بود، با ویژگیهای مطلوب و مورد نظر همخوانی داشت. یعنی نتیجه این شد که تنها امکان ارائهی شش بحث از آنها وجود داشت. این موضوع ما را بدین امر معتقد میسازد که شاید از هر 2000 نفر از این افراد، فقط یک نفر دارای توانایی و استعداد مشارکت و نوآوری است. البته این موضوع مربوط به آن دوره بود.
اما اکنون، خدا را سپاس و شکر میگوییم، که وضعیت دگرگون شده است و با استقبال بسیار بیشتری روبرو هستیم. اما تواناییها همچنان پایینتر از سطح مطلوب مورد نظر ماست. امری که این حقیقت را نمایان میکند آن است ه خودِ ذهنیتِ مسلمان، نیازمند یک عملیاتِ تحوّل و انگیزش است و همانطور که میگویند «قرآن را برانگیزانید تا آن را عمیقاً درک کنید...» این ذهنیت به خاطر طولانی بودن دورانِ عادت به تقلید، به یک ذهنیت عوام زده تبدیل شده است که هیچ مشقّت و رنجی را تحمّل نمیکند، و برای بهبار نشستن، نیازمند یک عملیات بازسازی و انگیزش و ارائهی مجدد است. از اینرو، تصمیم گرفتیم که این موضوع با کلّ امّت اسلامی در میان گذاشته شود و بر آنان عرضه گردد؛ زیرا این قضیه مربوط به یک گروه یا یک ایدهی محدود نیست؛ بلکه با فکر و فرهنگ همهی امّت در ارتباط است و باید امّت را بر مبنای آن، تربیت کرد و تمام نیروهای لایق و توانمند را جهت مشارکت در آن هماهنگ نمود.
بر اساس آخرین آماری که از آن اطلاع یافتهام، هماکنون نزدیک به 87000 دانشجوی مسلمان در آمریکا مشغول تحصیل و پژوهش در رشتههای گوناگون هستند. اما متأسفانه بیشتر قضایای مورد پژوهش آنها، خاصّ جهان غرب است. به عنوان مثال اگر از یک دانشجوی رشتهی علوم روانشناسی سؤال شود که در چه زمینهای تحقیق میکنی؟ میگوید: فلان رفتار از رفتارهای ایالت «ایندیانا» یا شهر «شیکاگو» یا «واشنگتن» و هنگامی که از دانشجوی رشته پزشکی پرسیده شود، رشتهی مورد تحقیق شما چیست. خواهد گفت: فلان بیماری از بیماریهای این تمدّن. اگر دانشجوی رشتهی علوم انسانی و جامعهشناسی دربارهی موضوع پژوهشیاش مورد سؤال قرار گیرد، بیدرنگ جواب خواهد داد: پیرامون قبیلهی «بنوغامد» یا «زهران» تحقیق میکنم و اگر همین سؤال را از دانشجوی رشتهی زبانشناسی بپرسید، در پاسخ خواهد گفت: فلان لهجه از لهجههای آفریقا یا آسیا...
مسألهی اصلی این است که دانشجوی مسلمان، خود یا کشور متبوعش، باید 70000 تا 100000 هزار دلار به آن کشور بپردازد تا در رشتههای علوم انسانی و جامعهشناسی فارغالتحصیل شود. این مبلغ در رشتههای پزشکی چه بسا به مرز 200000 دلار هم برسد. بدین ترتیب، دانشجو دچار استحالهی شخصیت فرهنگی شده و پایههای دینی و عقیدتی او متزلزل میشود و در پایان، پژوهشی را به انجام میرساند که در خدمت تمدّن غرب خواهد بود که بعضی اوقات به سیاستها، دستگاهها، شرکتها و دانشهای آن تمدن کمک میکند و بازده کار او فقط برگهای است که بیانگر مدرک «لیسانس» یا «فوقلیسانس» یا «دکترا» است. در آینده نیز، به جمع کارمندانی میپیوندد که چشم به راه حقوق ماهیانهاند.
در اینجا مسؤولیت ما بسیار مهم و حیاتی است. باید سازمانها و بنیادهای دانشجویان مسلمان، مشارکت داشته باشند و نقش مؤثّر و مثبتی را از طریق آنها ایفا کنند. اگر دانشجویی در رشتهی علوم انسانی و جامعهشناسی مشغول به تحصیل است، از او بخواهیم که یکی از مقولات «فکر» یا «معرفت» را مورد پژوهش قرار بدهد. حال، پژوهش او، یا یکی از معضلات «اندیشهی اسلامی» یا «روششناسی» را به بررسی میگذارد و یا اینکه به تحقیق دربارهی مقولهای میپردازد که به «اسلامیکردن معرفت» یا «مبادلهی فرهنگی» کمک میکند. بنابراین اگر «مؤسسهی جهانی اندیشهی اسلامی» یا سازمانهای دانشجویی در این کشورها، بتوانند جوانان مسلمان را در قبال این نقش، آگاهی بخشند؛ با این کار از هدر رفتن نیروها و سرمایههایی که در راه تحصیل این دانشجویان هزینه شده است، جلوگیری کردهایم و دانشگاههای غربی را نیز در راه خدمت به امّت اسلامی به کار گرفتهایم.
به جای اینکه دانشجویی خدمتگزار موضوعات و مسائل تمدّن غرب باشد، ما میخواهیم او و همدانشگاه و همرشتهای که در آن مشغول به تحصیل است، به مسائل و مشکلات خودمان بپردازد. اگر دانشجویی دربارهی یکی از دلایل عقبماندگی در کشورهای مسلمان پژوهش به عمل آوَرَد، این بحث منجر به غلبه بر یکی از مشکلات کشورهای اسلامی خواهد شد و او با این اقدام، در عملیات انتقالِ تمدنی و پشت سر گذاشتن موانع عقبافتادگی، نقش به سزایی ایفا کرده است. اگر از دیدگاه اسلامی هم یکی از موضوعات روش، اندیشه، یا مقولات علوم انسانی را مورد تحقیق و بررسی قرار دهد، روشها، دستگاهها، دانشگاهها و اطلاعات غربیها را به نفع مسائل و مقولات امّت اسلامی، به کار گرفته است.
این، بررسی گذرا و سریعی بود که تلاش کردم آن را به طور خلاصه ارائه دهم؛ که به درازا کشید. امید است برخی از مسائل را روشن کرده باشم و با طرح پرسش و پاسخها، امور دیگری نیز مطرح شود که در بسط موضوع سودمند افتند.
از خداوند متعال میخواهم همگی ما و شما را مورد بخشایش و رحمت خویش قرار دهد و پاداش نیک به شما عطا فرماید و ما و شما را در راه آنچه که مورد رضایت اوست، توفیق دهد.
نظرات